جدول جو
جدول جو

معنی خرد شدن - جستجوی لغت در جدول جو

خرد شدن
(بَ جَ تَ)
ریزه ریزه شدن. بپاره های کوچک شکستن. (یادداشت بخط مؤلف). شکستن بقطعات خرد. صغر. (دهار). انفراک. (یادداشت بخط مؤلف) :
سؤال منکر را پاسخ آنچنان دادم
که خرد شد ز دبوسش ز پای تاتارم.
سوزنی.
سپاهی از حبش کافور می برد
شد اندر نیمه ره کافوردان خرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خرد شدن
ریزه ریزه شدن
تصویری از خرد شدن
تصویر خرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خر شدن
تصویر خر شدن
فریب خوردن، احمق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
گذشتن، عبور کردن
پذیرفته نشدن، رفوزه شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ دَ)
پیر و بی عقل شدن، مبهوت و متحیر شدن:
نه پیر خوانی ویحک همی تو کیوان را
خرف شده ست از او هیچ نیک و بد مشمر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ دَ)
جمع شدن. گرد آمدن. تجمع کردن. مجتمع شدن. اجتماع کردن. فراهم آمدن: رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. (حدود العالم).
چراغ و شمعسپاهی و بر تو گرد شده ست
ز نیکویی و ملاحت هزار گونه سپاه.
فرخی.
و جادودان با او گرد شدند. (تاریخ سیستان). این مجلس سلطان را که اینجا نشسته ایم به هیچ حرمت نیست، ما کاری را اینجا گرد شده ایم. (تاریخ بیهقی). استداره. ترحی. (زوزنی). مدور گشتن
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ)
نقیض گرم شدن. (آنندراج) (برهان) :
سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین
خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.
ناصرخسرو.
، کنایه از مردن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). از حرکت بازماندن: حالی بر جای خود سرد شد. (کلیله و دمنه). هرکه یک لقمه بکار برد بر جای سرد شد. (سندبادنامه ص 277).
همچو چوب خشک افتاد آن تنش
سرد شد از فرق سر تا ناخنش.
مولوی.
، از کاری واسوختن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). بی اثر شدن. از کاری بازافتادن:
چون درآمد وصال را حاله
سرد شد گفتگوی دلاله.
سنایی.
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
مولوی.
، ملال به هم رساندن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). خنک شدن و ملول گشتن. (از رشیدی) : تا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد و همی گویند تا بر دل سرد شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هرچند که هیچ بر نخورد از تو دلم
هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
لطیف و نرم شدن، چنانکه گوشت را در برف یا پیاز و انجیر رنده شده خوابانند تا نرم و ترد شود و از حالت چغری بیرون آید. رجوع به ترد شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ تَ / تِ کَ / کِ دَ)
شاد شدن. خوش شدن:
مخرام و مشو خرم از اقبال و زمانه
زیرا که نشد وقف تو این مرکز غبرا.
ناصرخسرو.
مبادا که فردا بخون منش
بگیرند و خرم شود دشمنش.
سعدی (بوستان).
هرگز به پنجروزه حیات گذشتنی
خرم کسی شود مگر از موت غافلی ؟
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ دَ)
مصرف شدن. بکار رفتن: و آنرا که زکام بسیار افتد اندر حال تندرستی گرمابه و عرق آوردن سود دارد ازبهر آنکه رطوبتها و بخارها که سبب زکام و نزله است بعرق خرج شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ تَ)
باطل شدن موقت حس لمس اندامی زنده، کرخت شدن. خواب رفتن. سر شدن. کرخ شدن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
فرهنگ لغت هوشیار
نقصان حرارت یافتن فاقد گرما شدن، مقابل گرم شدن، از کاری دلزده شدن ملول گشتن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترد شدن
تصویر ترد شدن
لطیف و نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم شدن
تصویر خرم شدن
شاد و خوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد شدن
تصویر زرد شدن
رنگ زرد گرفتن اصفرار. یا زرد شدن خورشید غروب آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد شدن
تصویر سرد شدن
((~. شُ دَ))
مردن، ناامید شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
گذشتن، عبور کردن، پذیرفته نشدن
فرهنگ فارسی معین
بزرگ شدن، بالغ شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مطرود گشتن، رانده شدن، تبعید شدن، نفی بلد شدن، حذف شدن، کنار گذاشته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خنک شدن، یخ شدن، یخ کردن، بی روح شدن، خشک شدن، بی میل شدن، ناامید شدن، دل سردشدن، دل زده شدن، ملول گشتن، بی شورشدن، از هیجان افتادن، بی اعتنا گشتن، مردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هزینه شدن، صرف شدن
متضاد: عایدی داشتن، درآمد داشتن، دخل داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
Row
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
aligner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
выстраивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
ausrichten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
вишиковувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
ustawiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
排列
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
alinhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
allineare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
alinear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
ordenen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
पंक्ति लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رد شدن
تصویر رد شدن
menyusun
دیکشنری فارسی به اندونزیایی